صابر كرماني

ساخت وبلاگ
سال‌ها سیمرغِ قافِ عشقِ آن جانِ جهانمبرتر از وهم و گمانم، فارغ از نام و نشانمهست نورانیّتِ دل از جمالِ حقِ مطلقجلوه‌ای تابیده در روزِ ازل بر قلب و جانمگرچه باشد در ولا هر دم بلا تسلیمِ امرمدر گلستانِ ولایت بلبلِ شیرین‌زبانمدر دلِ صاحب‌دلان، بزم و مکان و جای دارمگرچه در مُلکِ جهان بی‌خانمان و لامکانمنیستم زاغ و زغن مردارخوار و پست و گویممن همان مرغِ همایون‌بال و عرشی‌آشنایمذاکرم ذکرِ دوامم یا هوالحی، هوالحقروز و شب ذکرِ وجودِ مطلقِ حق بر زبانمبرتر از لاهوت دیدم بزم و جای عرشیان راراحت و آسوده از دورانِ این چرخ و زمانمهر که را سنخیّتی باشد، ببخشم جامِ عشقشهر که را فیضی نباشد دور سازم از جهانمصابرم رطلِ گران عشق باشد در برِ منمست سازم هر که را خواهم از آن رطلِ گرانمبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۵۷ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 9 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:43

دوش از درِ میخانه خراب آمده بودمبا ساز و دف و جامِ شراب آمده بودمدر حالِ سماع، رقص‌کنان، خنده‌زنان، مستبا نغمه و آهنگ و رباب آمده بودماندوه نبُد در دل و سرمست و قدح‌نوشآسوده ز اندوه و عذاب آمده بودماز قامتِ ساقی چو قیامت شده برپافارغ ز غمِ روزِ حساب آمده بودمای فردِ ریاکار به کوری تو دوشینپیمانه‌کش و مست و خراب آمده بودمپیمانه به کف، نغمه به لب، سرخوش و شیدابا ساغرِ پُر از میِ ناب آمده بودمصابر شده‌ام رهروِ دنیایِ یقینمصد شکر که از راهِ صواب آمده بودمبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۴۵۰ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:23

امشب ز کوی میکده، افتان و خیزان می‌رومدارم به کف پیمانه‌ای، مست و غزلخوان می‌رومبشکن کُنم، خم بشکنم از خود ندارم من خبردر جمعِ مستان خوشنوا، هر سو هراسان می‌رومبر فرقِ آمالِ جهان پا می‌زنم چون واصلانگریان و خندان می‌شوم، با قلبِ سوزان می‌رومشوری به سر، سوزی به دل، با جان و جسمی مشتعلاز عشقِ آن پیمان‌گسل، با چشمِ گریان می‌رومآسودگی نبود دمی، در عالمِ خاکی بدانبیرون از این مُلکِ جهان تسلیمِ جانان می‌رومفارغ شوم از ماجرا، نبود هراس و صد اَدابا سینه پاک از ریا، با اهلِ عرفان می‌رومذکرِ مَلَک را بشنوم، بی سامعه از آسمانبا خیلِ آن کروبیان در باغِ رضوان می‌رومصابر نه وقت رفتنت، باشد تو چندی صبر کندر موقعِ رفتن بگو، شاد و غزلخوان می‌رومبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۵۸۳ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:23

بلبلِ دل شیدا نغمه‌خوان و گویا بود لا‌اله‌الاهواز نسیمِ نوروزی لاله‌ها فرح‌زا بود لا‌اله‌الاهوهر طرف که خم می‌شد شاخه درختِ بیدشاخ و برگ گویا بود لا‌اله‌الاهوزیر و بم در این عالم، قطره قطره آب و نمجوی و نهر و دریا بود لا‌اله‌الاهوقمری و دگر طوطی، صلصل و همای عشقنغمه‌خوان و شیدا بود لا‌اله‌الاهوهم جماد و هم حیوان، هم نبات و هم انسانذکرشان ز مولی بود لا‌اله‌الاهوعارفِ جهانِ حق ناظر است و ذاکراو رها ز سودا بود لا‌اله‌الاهوهر چه در جهان باشد ظاهر و نهان باشدسیر او به بالا بود لا‌اله‌الاهومی‌شود روان روشن از تجلیِ جانانروح و جان توانا بود لا‌اله‌الاهوسالکِ صراطِ عشق صابرِ خدابین استخوش‌کلام و شیوا بود لا‌اله‌الاهوبرچسب‌ها: کاروان شعر, غزل شماره ۷۷۵ صابر كرماني...
ما را در سایت صابر كرماني دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saberkermania بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:23